تاریکیِ ناشناخته ای ست که نادانسته پا به آن می گذاری، اما باید آگاهانه از آن بیرون بیایی!

ین کتاب درباره ی تونل هاست.

اما نه تونل هایی در کوچه های شهر یا میان کوه ها، بلکه تونل هایی درون ذهن، درون روان، درون ما. تونل هایی که وانمود می کنند ما را به جلو می برند، اما در واقع، ما را درجا نگه می دارند. که ما را ظاهراً موفق می کنند، اما از درون خالی.که ما را خوب، محترم و حتی محبوب جلوه می دهند، اما نه برای خودمان، بلکه برای دیگران.

این کتاب، سفری ست درون همین تونل ها.نه برای مقصر دانستن دیگران، نه برای خودسرزنشی، بلکه فقط برای یک کار: فهمیدن.

اگر چیزی در این صفحات، تو را به گریه انداخت، به فکر برد، و یا حتی آزرد، شاید آن جا همان نقطه ای ست که باید بیشتر مکث کنی. بیشتر بمانی. بیشتر بپرسی.

هیچ کس از این تونل سالم بیرون نمی آید، اما هرکسی که از آن عبور کند، دیگر همان آدم قبلی نیست.

و همین، یعنی آغاز آزادی.