تات‌نشین‌های بلوک زهرا

audiobook (Unabridged)

By جلال آل احمد

cover image of تات‌نشین‌های بلوک زهرا
Audiobook icon Visual indication that the title is an audiobook

Sign up to save your library

With an OverDrive account, you can save your favorite libraries for at-a-glance information about availability. Find out more about OverDrive accounts.

   Not today

Find this title in Libby, the library reading app by OverDrive.

Download Libby on the App Store Download Libby on Google Play

Search for a digital library with this title

Title found at these libraries:

Library Name Distance
Loading...

تات نشین های بلوک زهرا، زندگی روزمره در دو ده از بلوک زهرای قزوین سفرنامه ای از جلال آل احمد نویسنده ی معاصر ایران است این کتاب در واقع سفرنامه‌ای است که در آن نویسنده شرح وقایع سفری که در هنگام کودکی همراه با پدر خویش از تهران تا ابراهیم‌آباد قزوین (زادگاه یکی از والدینش) انجام داده را نوشته‌است: وقتی هنوز خیلی کوچک بودم‌ یکی از خواهرانم را (بزرگ‌ترین آن‌ها را) به شوهری دادند‌ که یکی از طلاب علوم دینی‌ قم بود و قرار بود به‌زودی به جای پدرش آخوند دهات بلوک زهرا بشود.‌ این شوهرخواهر که اولین داماد خانواده‌ی ما بود‌ اصلاً از اهالی ابراهیم‌آباد بود که یکی از دو ده مورد بحث درین دفتر است.‌ و پدرش چند سالی بود که از آنجا رخت بر بسته به ده مجاور یعنی سگز‌آباد کوچ کرده بود که دومین ده مورد بحث درین مختصر است.‌ یاد این پدر بخیر باد که معروف به حاج شیخ‌روح‌الله بود و مرد بسیار محترمی بود و نفوذ کلامی داشت و در تمام بلوک زهرا-‌ که امور دینی و روحانی خود را زیر نظر او می‌رسیدند- حتی اشرار و پادار‌کشان نیز گفته‌اش را روی چشم می‌گذاشتند.‌ یادم نیست که‌ پدر دامادمان کی مرد و نیز یادم نیست که او را هیچ دیده‌ام یا نه.‌ اما خاطرات بسیار گنگی ازو دارم که نمی‌دانم اثر گفته‌های دیگران است یا خاطرات شخصی دوران کودکی.‌ و نیز می‌دانم که وقتی مرد در شاهزاده حسین قزوین دفنش کردند و در یکی از سفرها که با پدرم از راه قزوین به همان نواحی می‌رفتیم فاتحه‌ای هم سر قبرش خوانده‌ام.‌ پس از مرگ این پدر لازم بود که پسر جانشین او بشود.‌ اما پسر جوان بود. و به زحمت می‌توانست جانشین چنان پدری بشود و حالا می‌فهمم که چرا پدرم آن سفر طولانی را به آن نواحی کرد و دامادش را با خودش به یک بلوک گردشی مفصل برد‌ و او را همه‌جا معرفی کرد و پشت سرش در مسجد یا تکیه‌ی هر دهی نماز خواند‌ و پای منبرش نشست و وقتی مطمئن شد که دامادش در آن نواحی مستقر شده است برگشت. یادم است من هنوز کلاس‌های اول یا دوم دبستان را طی می‌کردم (در حدود سال ۹-۱۳۰۸)‌ که یک تابستان پدرم مرا و خواهر دیگرم را برداشت و با عروس و داماد از راه قزوین به «سگزآباد» رفتیم.‌ این اولین سفر من به خارج از تهران هم بود.


تات‌نشین‌های بلوک زهرا